20120118

شهریار ساکن خیابان سیزدهم

دیروز بعد از یازده سال توی آپارتمان شماره ی یازده همدیگرو دیدیم اما انگار خیلی همه چی عادی بود...من تلفن می زدم و این طرف اون طرف می رفتم تو هم دنبال کارهات تو گوگل داکز بودی. این برخورد مون با هم شاید عجیب تر از نقش تو توی تصویر های ذهنی تکراری من بود.
از تو هنوز هم گاهی یا شاید هم باید بگم خیلی روزها پرده هایی تو ذهنم میاد...آخه من تصویر های  ذهنی زیادی دارم که گاهی پویانمایی هایی میشن که در بیداری  از  جلوی چشمم رد میشن...
-          از لای شمشاد های کنار میانبر پشت موتور خونه دیده میشی...میای اما صدا نمی کنی من رو....بابام می بیندت...از سر دیوارک کنار یاس سفید با هم حرف می زنین من توی خونه ی خودمونم ولی شما دو  تا رو از تو خونه ی همسایه می بینم...عجیبه اما هیچکدوم من رو صدا نمی کنین....تو دستات رو می کنی تو جیب هات و کنار اون ردیف سروها همین طوری میری و از خیابون اصلی رد میشی و میری توی خیابون سیزدهم....سرویس شهرک  پشت سرت از خیابون اصلی رد میشه....دوربین ذهن من خیلی به زمین نزدیکه....بند بین بلوک های سیمانی کف میانبر پر از میوه های خشک درختای کاجه.

2 comments:

Anonymous said...

درخت میموزای بزرگ

AmirAli Amirakbari said...

درخت میموزای بزرگ خشک شد
درخت میموزای بزرگ رو کندن
خونه ی کنار درخت میموزای بزرگ رو خراب کردن
شهریار گاهی می اندیشم هیچی برام نمونده

Post a Comment