20110704

1262

در یک عصر تابستان تهرانی ( گرم و دودآلود) در تنها کافه ای که در تهران به نظرم آنقدر راحت است که بتواند کافه تلقی شود با دو دوست همصحبت بودم
یکی شان را احتمالا پانزده سالی بود ندیده بودم! همانی بود که تو ذهنم مانده بود از نوجوانی؛ من هم برای او همان چیزایی بودم که خودم از نوجوانی ام واضح به یاد می آورم و آن یکی فقط فکر کنم کمی سبیلش نامرتب تر از شب عید بود
بهانه ی این دیدار که شاید قرار بود یک همفکری باشد خیلی اتفاقی پیش آمد و پیش از امروز هم تقریبا منتفی شد
از هر دری حرف زدیم
از
شیطنت های کودکی ها که خیلی هاش را من باهاشان شریک نبودم شاید چون آن موقع خیلی بیشتر از امروز دنیای خودم را داشتم
تا
تصمیم های حکومتی برای اداره ی مملکت که همیشه وقتی ایرانی گری مان گل میکند بی امان اتخاذ میشوند...از همین تصمیم ها هر روز سر نهار با رفقا هزار تا میگیریم
هزار تا حرف هم راجع به خودمان هر کدام داشتیم که اونم خیلی شاید مهم نباشه
بالاخره سال ها گذشته و خوب سنگ هم کلی تجربه میتونه داشته باشه از لگد هایی که خورده، فرسایشش تو تماس با سنگ های دیگه، هدف هایی که محکم خورده بهشون و ملات هایی که قاطیشون شده بعد با پتک تخریب شده شاید هم دست و پاهایی که کف رودخونه ها زده...حتی شاید بشه از تجربه هاش توی بیل لودر یا سواری پشت کمپرسی هم بگه...ماها که "آدمی زاد" یم
اینا واقعا اونقدر مهم نبودن
فقط وقتی ارزش نوشتن پیدا کردن که فکر کردم

اینکه همه ی ما با تنوع بی حد و حصر آرا و افکار، بر آشفتگی و پریشانی بی حد و بی سابقه ی جامعه امروز ایران اتفاق نظر داریم، نشانه ی خوبی نیست
اینکه هر کدوم جدا از غرغر های شهروندی به جان حکمرانان نوعی، هزار تا دلیل قاطع داریم که  مردم به سختی روزگار میگذرونن و هر چی کردیم آوار شده داره آروم آروم به سر خودمون میریزه نگران کننده تر از اونه که بشه فراموشش کرد


20110703

خیلی سفت ، حوالی هزار و دویست

خشونت روزگار جایی برای دلسوزی به حال دیگران نگذاشته
آدم ها عموما برای هم خاصیتی ندارند
خیلی ها تا بلایی سر آشنایی نیاد سعی میکنن برای مصون بودن از هر آسیب احتمالی
از بقیه بی خبر بمونن
کلاس های خودشناسی یاد داده بهشون کلاهشون رو بچسبن
تا اینکه سعی کنن بفهمن بقیه دردشون چیه
میگن مگه اونا به ما فکر میکنن که ما به اونا فکر کنیم
اونایی هم که از اون ور افتادن اونقدر غصه ی بقیه رو میخورن تا خودشون فنا بشن
نمی تونیم نرمال باشیم؟

20110624

نه شرقی نه غربی

1: If your country does not feature on the list you are not eligible for a Swiss government scholarship. [I.R Iran is not in the list]
 
2:You have accessed your account from a sanctioned country. Per international sanctions regulations, you are not authorized to access the PayPal system.
 
3:Thanks for your interest, but the product that you're trying to download is not available in your country.©2006 Google
 
 

20110623

اجتماع مجازی

از بس که از تو این وب از همه خبر داری
و همه با چیزایی که عمومی میکنن اوضاع و احوالشون هویدا میشه
با عکس ها
پیغام ها
تو این شبکه های مجازی
پست ها و کامنت های وبلاگ
و این بی صاحاب شده اپلیکیشن های آی فون و امثالهم
 
وقتی یکی دو روز چیزی نگه کاری نکنه
من که حسابی نگران میشم
 
عجیب شده روابطمون
بچه که بودیم اگه یکی میرفت خارج
 
بورس تحصیلی ای، پناهندگی ای، مهاجرتی، تجارتی
 
دیگه رفته بود که رفته بود
عید ها زنگ میزدیم عید و تبریک میگفتیم
حالا روزی سه مرتبه از تمام اطراف و اکناف خبر کسب نکنیم
شب خوابمون نمی بره
 

سند چشم انداز من

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

20110622

Particle Pollution (PM2.5) and The Story of Tehran

Where does particle pollution come from?
Fine particles are produced any time fuels such as coal, oil, diesel or wood are burned. Fine particles come from fuel used in everything from power plants to wood stoves and motor vehicles (e.g., cars, trucks, buses and marine engines). These particles are even produced by construction equipment, agricultural burning and forest fires.
 
What are the main health effects of particle pollution?
Fine and coarse particles can cause a variety of serious health problems. When exposed to these particles, people with heart or lung diseases and older adults are more at risk of hospital and emergency room visits. These effects have been associated with short-term exposures lasting 24 hours or less.
Particles can aggravate heart diseases such as congestive heart failure and coronary artery disease. If a person has heart disease, particles may cause them to experience chest pain, palpitations, shortness of breath and fatigue. Particles have also been associated with cardiac arrhythmias and heart attacks.
Particles can aggravate lung diseases such as asthma and bronchitis, causing increased medication use and doctor visits. If a person has lung disease, and is exposed to particles, they may not be able to breathe as deeply or vigorously as normal. Such a person may have respiratory symptoms including coughing, phlegm, chest discomfort, wheezing and shortness of breath. Particles can also increase a person's susceptibility to respiratory infections.**
 
 
این همان چیزیست که اسمش را گذاشته ایم ذرات معلق در هوای تهران کوچکتر از دو و نیم میکرون
 
دیدنش را از دست ندهیم در سایت کنترل کیفیت هوای تهران
 
که این همانی است که گذشتگان ما نداشته اند و الان به هزار درد و مرض دچارند و از بلایای جامعه ی مدرن جان میدهند
ما که هر روز در معرض این الطاف بی کران هستیم تا کی باقی میمانیم نتیجه اش را ببینیم؟
 

20110621

اعتصاب غذا

به ماهیتش زیاد این هفته فکر میکنم
بی نهایت آرمانگرایانه ست
آرزو میکنم روزی بتونم کسی باشم که بتونم برای رسیدن به هدفم
اگه لازم شد اعتصاب غذا کنم
و فکر نکنیم که در لحظه همه از پسش بر می آییم
خیلی خیلی غریب است

یک روش برای خوابی خوش

اگر بیاموزیم بعضی از نگرانی ها در چارچوب توانایی های شخصی ما قطعا لاینحل هستند
شب ها بیشتر و هموار تر میخوابیم
وقتی آموختیم
سپس
از آن هایی که میدانیم لاینحل اند
پرهیز میکنیم
و به هر حال شب ها بهتر میخوابیم

20110616

منطق ِبی منظقی

سعی میکنم توضیح بدم که
این بی منطقی من خودش یه جور منطقه
 
اگه یه سری کار روتین و البته ضروری
داشته باشم که بخاطرش به یه دنیا صفحات فیلتر شده بر بخورم و نه فیلتر شکنی باشه نه وی پی انی نه جون و حالی برای دست و پا کردنشون در لحظه
اونوقت من خودم رو محق میدونم بگم
لعنت به من که تو این اوضاع گیر افتادم
لعنت به من که برای معمولی ترین کارهام دست و پام بسته ست
لعنت به من که هر چی هم تلاش میکنم رها بشم  یا تغییری در این شرایطم بدم
باز هم سرم میخوره به سنگهایی بزرگتر از اون که ماها بتونیم تکونشون بدیم
.سنگ هایی که یا نیستن یا اگه هستن؛.....هستن
...یکی پریروز بعدالظهر گفت : مگه واقعا یه آقایی ظهور کنه

Eclipse

دیشب دیدگان حریص
دیشب دلهای شاد وشنگول
 
آخ تورهای رویت ماه گرفتگی،آی دوربین های زل زده به آسمان
این ماه دیشب دلش گرفته بود
چی رو دید می زدید؟

آرمانشهر

آیا حقیقتا آرمانشهری در کار است
گمان نمی کنم وگرنه به تعداد انسان های اندیشمند و اهل درک آرمانشهر وجود نداشت
ارمانشهر اگر میبود یکی بود
پس اگر نیست این همه تلاش برای بهتر شدن رو به سوی کدام هدف دارد؟
ایا این ها همه تنها یک آرزو است؟
از این منجلاب آیا راه فراری هست؟

20110609

غریبه ها در شهر

انگار اینهایی که امروز صبح در شهر دیدم از روزهای قبل غریبه تر بودند
شاید چون من از دیشب باهاشان غریبه تر شدم
شاید چون دیشب تا صبح خواب غریبه تر شدن می دیدم
 
هر روز ما آدم های زیاد، گرفته و چرک، کنار هم تو این دود آلودی ِ مزمن با این اتوبوس سرازیری میریم   که کدوم آرزو رو برآورده کنیم؟
چی کار میشه کرد اصلا تو این غربت
این جا که همه با هم غریبه ایم تنها وجه مشترکمون زبونمونه
بگذار فکر کنیم این زبون هم مشترک نیست یعنی از بغل دستی نمیشه به فارسی پرسید آقا ساعت چنده؟
 
یه پیشنهاد میتونه این باشه که
اگه شد بریم جایی که همه باز هم غریبه اند اما گرفته و چرک نیستند و دود استنشاق نمی کنند

20110608

دو راهی تر از این؟

همین الان گفتن که تو میتونی پاییز در زوریخ باشی تا یکسال تحصیل بکنی
خیلی هم از اومدنت خوشحالیم
خوشبینانه ترین پیش بینی ها میگه من بیشتر از سه ماه وقت برای تموم کردن انبوه کارهای نیمه کاره ام لازم دارم
چه باید کرد؟

20110606

فرق هوای تهران

تعطیلات را در ارتفاعات سبلان با عشایر و شتر و گوسفندشان سر کردیم
حرف های گفتنی بسیار است
اما
یکی را نباید فراموش کرد
هوای اونجا از هوای اینجا آیا کمی بهتر نبود؟
امروز صبح در میدان توپخانه سیاهی تنفس میکردی
 

20110601

انفرادی

:خاطرات می خواندم
 
.با خودم هم پیاله شدم"
 بامداد بیست و پنجم بهمن هشتاد و هشت
"استانبول
 
دیر گذشت

20110526

جمعه وقت رفتن و پنج شنبه ها روز سکوته

ای پنج شنبه های محبوب من
شما برای من دقایقی آرامش میاورید
وقتی که کسی چیزی را پیگیری نمیکند و من چیزی ندارم پیگیری کنم
وقتی این خیابان لعنتی کمی کم سر و صدا میشود
وقتی در سکوت نسبی ساعتی مینشینم
آه ای پنج شنبه های تنهایی
 

20110523

Reminder

یادم نرود همین روزها مرثیه ای برای کلاس درسی که دردانشگاه دارم بنویسم
که یک ترم هر هفته با هزار امید و آرزو با سی و چهار دانشجو
صبح را شب کردم . فقط برای اینکه چیزی یاد بگیرند
،نتیجه هر چه شود به هر حال
به هر حال دستمزدی که برای من، امروز و در پایان ترم ابلاغ شده است
کمی بیش از درآمد سه روز من در دفتر کار خودم است
یعنی یک ترم حداقل دویست ساعته معادل سه روز کارهای روتین خودم
دوستشان ندارم اصلا

20110522

1304

این درسته که تصمیم های اساسی سریع عملی نمی شن
اما من یک سالی هست که هر صبح و شب فکرم اینه که در کوتاه مدت کارهای جاری را زودتر تمام کنم، دور و برم و خلوت کنم
و با ملاحظه ی بیشتری کار کنم بیشتر بچرخم راکت تنیسم رو از کاورش بیرون بکشم سفر برم و معاشرت کنم
ظاهرا باید بشه گو اینکه خوب کار ها را اگر انجام بدی انجام میشن دیگه
من کارم رو انجام میدم اما این ظاهرا با به انجام رسیدن کارها کمی فرق داره
یه سری از پروژه ها خودشون راه خودشون رو میرن انگار و اصلا افسار گسیختگی ماهیتشون شده
فاجعه اینه که چند طرح پیشنهادی برای چند کار داده بودم که مطمین بودم عملی نمیشن حالا حالاها، که همشون این هفته سر و کلشون پیدا شد
من تازه داشتم از تراکم امور می کاستم پس چرا این طوری شد
نکنه تا روز اخر که میبرنم بالای دست اوضاع بخواد این جوری باشه
برنامه این نبود

20110520

گیاهان آپارتمانی

این گلدان ها یکسال بود کمک میخواستند
این ها هم جاشون تنگ بود
خاکشون باید عوض میشد
واقعا یکسال بود دوست داشتم بیلچه ای پای این اسرای آپارتمانی بزنم
حالشون بهتره و احتمالا الان راضی تر هستند
 

20110519

امر هنری

حرف زدن راجع به آرت خودش یه کار آرتیستیکه گاهی اوقات
 

1307

یکی از نشانه های رکود برای من اینه که میتونم همه رو پنجشنبه ها مرخص کنم
 

20110515

پیش روی و پیشتر روی

همه روز کار به یک میزان پیش نمی ود و بعضی روزها پیش تر میرود. کارها گاهی سریع تر صورت میگیرد. باید هزار روز کار کنی تا نیمی از آن مفید باشد.هنوز ایرادش را نفهمیده ام

20110514

توهماتی که رنگ واقعیت میگیرند

هراس از اتفاق های نیافتاده ای که سرانجام پیش می آیند
پوچ هایی که پر میشوند
پوچ هایی که پر نمی شوند
خاطراتی که هر شب زنده میشوند
قصه ی غصه ی غم هایی که تمامی ندارند
داستانِ زمینی که پر از درد بی(با؟) دردی است
کسی میرود و هیچ کس جایش را نمی گیرد
باز هم میروند آدم هایی که جای آنها را هم کسی نخواهد گرفت
پیش از این هم کسانی رفتند که کسی جایشان را پر نکرد

20110511

اسپم ایرانی

مهره مار اصل اصل
 حتما تا حالا در مورد مهره مار شنیدید؟؟!! ( آیا این جمله سووالی است؟)جلب توجه فوق العاده افراد به شما بدون اختيار جلب احساسات جنس مخالف و....اين يك خرافات نيست توضيحات اين معجزه گر را دقيق بخوانيد..

دادگاه قاتل «مایکل جکسون» به ماه سپتامبر موکول شد!

و هزار تا مزخرف دیگه که بر عکس ایمیل اسپم های خارجی ها که یه گزینه ای داره که اگه نمیخواین ما براتون ایمیل بزنیم این رو کلیک کنین، معمولا تاکید میکنن این ایمیل را برای دوستانتان هم بفرستید. درکنار این خبرهای چرت و پرت یک لینکی از یه سایت تبلیغاتی هم میگذارند که مثلا قرص و-ی-ا-گ-ر-ا میفروشه و بالاش هم نوشته این سایت مطابق قوانین فلان و بهمان است و در سامانه ی وزارت فلان ثبت شده است.یقه ی هیچ کس را هم نمی توان گرفت.

20110508

حوالی مثبت هزار و سیصد

یهویی باز همه چی گورید

20110504

جبران ناپذیر

فایل های مهمی را نمی دانم چه موقع شیفت دیلیت کردم
ریکاور نشد
چرا؟

20110503

غیرمنتظره ها

گاهی درست وقتی که حسابی ناامید هستیم از تغییر
و دیدگان خونبار میگریند در حسرت کاری شسته و رفته یا اصلاحی در امور
پیشرفتی حاصل میشود
ظاهرا غیرمنتظره است
اما دلیل اصلی
مسلط نبودن به اوضاع و نداشتن اشراف کافی به سیر پیشرفت کارهاست
اگر مسلط باشیم به اوضاع  کار و بار مان حتما میفهمیم کی وقت خندیدن و کی وقت گریستن نیست
امروز علی الحساب باید خندید

20110501

ارزش های انسانی

یکی از ذی قیمت ترین ارزش های انسانی در ذهن من اینست که بتوانی تا زنده هستی و تا رمق داری خود را با شرایط تطبیق دهی
این که در شرایط جدید و در گذر ایام از تغییرات جا نمانی و بتوانی با همینی که هست هر طور شده خوب باشی بی نظیر است
من عاشق آدم هایی هستم که با همینی که هست عشق دنیا را میکنند
و غم ها را پشت سر میگذارند
بی نظیرند این دوست داشتنی ها

20110429

هادی احمدزاده اردبیلی فرزند رحمن

راه دور رفتن رفیق راه میخواهد که هادی احمدزاده اردبیلی فرزند رحمن هست
وقتی سه سال پیش کار را میخواستم شروع کنم و معلوم بود دارم راه دور میروم سراغش را گرفتم، آمد، شروع کردیم و ادامه دادیم
خوب بودنش، تبحرش در تسلط سریع به کارهای تاره و همه ی خوبی هایش را نمیتوان با توضیح سابقه اش یا خصوصیات رفتاریش توضیح داد .ما با همراهی هم کارهایی کردیم که شاید با هیچ کس نمیتوانستم انجام دهم
دوست جوان من آنقدر خوب است که حتی اگر کسی بتواند بگوید این طور یا آن طور است اما وقتی چند روز پیش رفت تا زیر پرچم خدمت کند و برای دست گرمی فعلا دو ماه در پادگانی در کرمانشاه درس عقیدتی بگیرد من ناگهان تنها شدم.
 هادی جان، محبت، همراهی و صفای تو را برای همه همیشه خواهم گفت

20110428

پنج شنبه ی پنجم

امروز عصر از آن وقت هایی ست که حتی نمی توانم تصمیم به بلند شدن و رفتن بگیرم
گربه ها زیر نور ماه دیوانه می شوند گاهی
من دیده ام
 
بی هدف به صفحاتی که باید باز بشوندو نمی شوند سر میزنم
یک کار را صد بار تکرار میکنم
....عصر پنج شنبه است و میشود به مهمانی کوه استخر و یا حتی تنیس رفت
 
 

20110427

کارفرما

صاحبکاری دارم که
نام کوچک من را بعد از یکسال و اندی به یاد نمی آورد
قرارداد را گم کرده است
نسخه ی تازه ی قرارداد را هم دوباره گم کرده است
به شماره حساب من تا بحال چندین بار حواله کرده است اما هر بار شماره را دوباره سووال میکند
سابقه ای از پرداخت هایش ندارد
به برآورد ریالی و زمانی در کارهایش اعتقادی ندارد
کاری به اینکه پروژه نهایتا چه خواهد شد ندارد

 کاش مثل دیگر کارفرما ها بود که هزار عیب و ایراد دارند اما این طوری نیستند
اما من دوستش دارم چون حداقل اینست که به ادم اطمینان می کند حتی وقتی تو به خودت اطمینان نداری

20110425

1331

گاهی بی آنکه بخواهم پیش می روم و امروز از آن روزها بود
دوست دارم بنشینم و در کار های بسیاری که دارم مداقه کنم
دوست دارم کسی باشد که پا به پای حماقت های من بیاید در کار و کاسبی
دوست دارم یه بار دیگه وقت کنم یه پرزانتاسیون خوب داشته باشم
میخوام گرچه شاگردام کلافه ام میکنند با سستی و خمودگی شان  ولی من کوفته نشوم که نمیشه
امروز مثل دیروز و متاسفانه روز آغاز هفته
من بی انکه بخواهم روی شیب فقط لیز خوردم
و بی معرفت هیچ خاری شاخه ای درختی چیزی ندارد این کوه، که آدم موقع لیز خوردن دست آویز کند
تا ابد انگار درگیر تاریخ های تحویل  خواهم ماند

20110423

روزمعمار

روز معمار بودن امروز را مثل سنوات پیشین با لطف مخابرات و ارسال پیامک های متنوع دوستان و ارگان ها به یاد آوردم
از تمام آفات مبتلا به جامعه ی معماری تهران اعلام برایت میکنم
اما افتخار میکنم معمار هستم

چون خیال میکنم پا جای پای پدرم گذاشته ام

چون با تمام وجود تلاش میکنم آن چه میتوانم انجام دهم تا اگر سقفی ساخته شد کاربرانش زیر آن آسوده باشند

چون معماری کردن تا امروز مرا سرپا نگه داشته و گرفتار این و آن نشده ام پس اگر یک تجارت ان چنانی نیست اما برای من آب
 باریکه ای است که در این وانفسا خودم باشم

چون هر کار دیگری میکردم در این دوازده سال قبل حتما امروز پشیمان بودم

چون من زندگی ام معماری است

20110419

مرگ بر بی انضباطی

اعلام انزجار میکنم از تمام رکود و خمودگی ای که در بدنه ی جامعه ی ما رسوخ کرده
از مدیران ارشدی که خمیازه میکشند
و کارمندانی که از کار میزنند
و از تعطیلی دبیرخانه های ادارات به خاطر شرکت در راهپیمایی حمایت از مردم بحرین که ضرورتی ندارد در ساعت اداری و روزکاری باشد میشود بعدالظهر یا روز جمعه برگزارش کرد
از مدیری که نمی داند چه باید بکند و برای فرافکنی بر سر ارباب رجوع و کارشناسش فریاد میکشد
از چراغ هایی که روشن هستند در کلاس های درسی که بدون پرده مملو از نور روز اند و در عین حال فعلا کلاسی هم در انها برگزارنمی شود
از مدرسان و دانشجویانی که کلاس ها را با هماهنگی هم کنسل میکنند

20110409

1347

قصد عبور دارم
از گودالی عظیم
با سیاست گام به گام

عباس کیارستمی

20110408

ناآرامی های گسترده در درونی ترین لایه ها

وقتی هر کاری میکنی اما مشقت را نمی نویسی
وقتی به مشق هایی که خودت برای خودت قرار داده ای اعتراض داری
وقتی دولیوان ماست میخوری اما باز هم اسفند دانه ای هستی بر روی آتش
وقتی هر روز مشق تازه ای می آید و تو بلد نیستی سرعت بدهی به امور یا واگذار کنی یا رد کنی
امیریاری اگر بود این گردن منو کمی می مالید بعد من میگفتم نکن درد می یاد
 

20110407

1349

پیش از این کشف کرده بودم که تنها راه انجام انبوه کارهای عقب مانده دست بکار شدن در اسرع وقت و به ترتیب اولویت است
"عجله ای هم نباید کرد چون "زمان بی انتها در اختیار ماست
این روش غلبه بر کارهای عقب مانده ی فراوان امروز فهمیدم که یک خاصیت دیگر هم دارد که مهم تر از اون یکی است
این جوری آدم سرش هم دایم گرم میشه
آدمی که سرش گرمه یاده بی سامانی ها و پریشانی ها نمی افته
.نتیجه ی اعتقاد به زمان بی انتها در واقع اینه که آدم شاد تره یا کمی کمتر ناراحته حداقل

20110403

اولین روز کاری در سال نود خود را چگونه گذراندید

صبح قصد داشتم گرچه که تمام هفته ی دوم را سر کار رفتم اما امروز را به عنوان اولین روز کاری در سال جدید زود شروع کنم پس یه کمی دنبال اتوبوس دویدم و پشت چراغ قرمز پریدم بالا
نه تنها ترافیک سنگین نبود که پارکینگ طبقاتی کنار دفترم هم کاملا خلوت بود
قبل از ظهر کمی زود تر از همیشه بیرون زدم که به اولین جلسه  سال جدیدم دیر نرسم اتفاقا یک ربع هم زود رسیدم از طالقانی تا آپادانا از طریق سهروردی را در هفت یا هشت دقیقه با یک تاکسی قراضه که اصلا هم تند نمی رفت طی کردم
جلسه ای در کار نبود.با رفقا هماهنگ شده بود و من نمی دانستم
از متروی اون نزدیکی تا توپخانه تقریبا در همه ی واگن ها جای خالی برای نشستن پیدا می شد که اصلا معمول نیست در آن ساعت از روز
کارگاهی دارم نزدیک ریاست جمهوری که روزانه به آن سرمیزنم.از انبوه مراجعان و عریضه نویسان خبری نبود شاید انها هم در ترافیک سنگین برگشت به تهران گیر کرده اند
آقایی از کارفرمایان چهار بعدالظهر امروز تازه ایمیل تبریک سال نوی بیست و شش اسفند پارسال من را دیده بود و تماس گرفت ابراز احساسات کند
چراغ راهنمایی نزدیک دفتر امروز مدام قرمز و سبز و قرمز شد اما سیل ماشین ها مرتب کم و زیاد نشدند
چون اصلا سیل خودرویی در کار نبود
من تنها سرنشین اتوبوسی بودم که عصر با آن به خانه برگشتم
یک دسته ی گنده همشهری چاپ صبح امروز را دیدم سر کوچه مان جلوی روزنامه فروشی ای که معمولا خیلی قبل از ظهر دیگر همشهری ندارد
مریم امروز کلاسی را در دانشگاه برگزار کرده است که  دو نفر دانشجو داشته است. لابد تنها ناهار خورده چون میگفت خیلی از استادها نیامده بودند
مگه امسال سال جهاد اقتصادی نیست؟ 
 پس چرا مردم حتی کار های روزمره شان را هم شروع نمی کنند پس از بیش از دو هفته از آغاز سال جدید؟

20110402

1354

از چرخ بهرگونه همی دار امید
وز گردش روزگار می لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید

20110329

برای اصغر فرهادی


،برای من که فیلم باز نیستم ولی سعی میکنم حداقل همه ی فیلم های
 خوب روز سینمای ایران را در حد شعورم ببینم
این آقای اصغر فرهادی ایده آل ذهنم شده است
از درباره ی الی  تا جدایی نادر از سیمین فکر می کردم بار بعد چه میخواهد بکند
و دیروز که بالاخره بعد از این همه تاخیر فیلم را دیدم بیراه نبود اگر باز هم فکر کردم - در این سالهای دلمردگی و قحطی کارِ آرت به خصوص در سینما که هزار توی بی بدیلی ست در مافیا بازی و سیاست و امنیت زدگی  شاید به خاطر وسعت بی نظیر گستره ی مخاطبانش - اصغر فرهادی یک اسطوره است از هنرمندی و پایمردی
آغاز و پایان، شکل روایت پردازی، گزینش موقعیت ها، رنگ و صدا و هر چه هست به جاست
هنوز سینمایی پس باقی مانده حتی اگر یک سینمای شخصی حتی اگر فقط چند نفر انگشت شمار

20110325

1362

یک ماه بود شب ها سعی داشتم روی متنی کار کنم که مطمین بودم برای گزارش کار لازم است
البته خیلی هم پیشرفتی نکرده بودم و همین باعث عذاب وجدان، لینت مزاج! و هزار جور آلام روحی بود
حالا که امروز بعد از طی آداب پیش از پشت میز نشستن و بعد از کلی تعلل که شرط اول پیش از شروع یک کار مهم است
شروع کردم خیلی ساده و احمقانه فهمیدم اصلا نیازی به این متن ندارم
گرچه گاهی فکر میکنیم خیلی می فهمیم ولی خوب در حقیقت نمی فهمیم

20110321

برای مصطفی صادقی پور

برای تو که از دور با هم سال ها خیلی رفیق بودیم همین جوری
و وقتی به وقت اضافه رسیدیم کلی یهو رفیق تر شدیم
بعدش که رفتی تا امروز اونقدر ازت تعریف خوب کردم این ور و  اون ور که تمومی نداره
و باید بگم که خیلی ها هم با من کلی مخالفت کردن
آرزو میکنم برنگردی اگه باعث میشه هر روز مفید تر باشی برا خودت که فکر می کنم مهمترین مساله ی ذهنته
جا داره از اون موتور سواریه پرهیجان  هم یاد کنیم که داشت منجر به ایجاد موقعیت لاینحلی در کانون خانواده میشد
درچند جمله تو برای من این جوری هستی
سرت خوش و ایامت به کام
نوروز نود

نوروز نامه ی نود

یک بهار دیگر هم دیشب آمد که برود
باز هم مثل همه ی سال های قبل
برای عزیزانم آرزوی بهروزی و آرامش می کنم
و آرزو میکنم همه از گزند پلیدی های وجود من هر چقدر که هست در امان باشند

20110317

برای ایمان عنایتی

دوست خوبم ایمان
حرف زدن از تو یا گاهی با تو برای من همه ی گذشته است نه اینکه تو در تمام گذشته ی من بوده ای یا من و تو با هم خیلی خیلی زیاد رفیق بودیم شاید چون تو از اونجایی میایی که من اومدم و باز شاید چون اون روزهایی که تو و بقیه ی همسالانم که بیشترشون دیگه خیلی دور شدند با هم گذروندیم بهترین روزهایی ست که من تا بحال دیدم
شاید بازی جنگل باران [؟] موضوع تعیین کننده ای باشه و البته حتما مجید پورداداش
من و تو از نیکان به سمپاد از اونجا به هنرهای زیبا و از اونجا به دانشگاه ملی رفتیم
من هیچ وقت فکر نکردم تو خیلی با من راحتی نمی دونم چرا
 اما خیلی اصرار دارم تو رو به یاد بیارم به عنوان کسی که من باهاش راحتم تا شاید خودم رو به روزهایی پیوند بزنم که دیگه نیستن و همه ی آرزوی من هستن
چندین سالی هست که بیشتر مواقع از هم بی خبریم
همه ی این ها هست اما وقتی اون شب دیدمت انگار برادری که ندارم بودی توی لباس دامادی

20110312

1375

شاید وقتی دیگر شد تمام برنامه هایی که باید به سرانجام می رسید امسال
شاید وقتی دیگر

20110308

در انتظار یک نوروز راستین یا همان شماره ی 1380

من از این طالع سرگشته به رنجم که در اون
نیست جز این تکرار های بی نصیب
جز این نگاه های بی معنی
این کار پشت کار و پرکاری برای ندیدن آنچه هست
حتی گاه گاهی شریک شدن در ادای کارکردن
یا صبر برای کاری که باید تمام می شد
از این تعلیق بی معنی که در تمام این یک دهه ای که گذشت در همه چیز هست
از این عمری که به آرزوی فردا
یا گاهی جایی با وحشت فردا می گذرد
من هنوز روزها را میشمارم شاید به جایی عددی روزی میمون و نیک برسم
شاید روزی حقیقتن نوروز بیاید

20110302

به من ربطی نداره دیگرون چه نقاط ضعفی دارن
مگه برای دیگرون اهمیت داره نقاط ضعف من؟
اهمیتی نداره چی میشه
من راه خودم رو می رم

1386

اگر ماموت ها همان ما قبل تاریخ کوتاه می آمدند و لج بازی نمیکردند شاید هنوز دور هم بودیم

20110227

One upon another time teaching

I've just started teaching Architecture one more time.This term i have an studio for Design Pracice II.
I use to write about it everyweek on http://designpractice.blogfa.com/

20110212

این بلاگ فیلترشده!!!!کجای این متن ها از مصادیق اعمال مجرمانه است؟
اینا که همش شخصیه

32, 57, 88

Tunis,
Yemen,
Egypt ,
and now Algeria
It is not like 1357 and not even like 1388 but
maybe somthing like 1332.

20110208

1408

به یارو میگن دو دو تا
میگه: من هنوز فوق دکتری ندارم
تجربه ی حرفه ام هم فقط هفت هشت ده ساله
 اطمینان ندارم بتونم با اینقدر دانشی که تا این سی سالگی اندوختم جواب درستی بهتون بدم
بذارین برم باز  بیشتر دقت کنم به سووالتون
من نیاز به جزییات بیشتری برای پاسخ به این سووال دارم

بارها تو گپ و گفت تعریف کردم از اینکه به خیلی ها گفتم باید هر لحظه هر کاری میشه بکنیم با هر چقدر توانایی که داریم
ارزیابی کارنامه ی هر کدام از ما نسبت به بستری که در اون هستیم و همه ی توانمون شکل میگیره

اما
اما
تازگی ها فکر میکنم
با این همه زوری که برای زندگی
 تغییر و تحول
و کار حرفه ای
میزنم
شاید وقت نکنم هیچ وقت زندگی کنم
شاید قبل از اینکه به اون چیزی که می خوام برسم
کلک ام کنده شه
واقعا بعید نیست چون این دورخیز هایی که ادم بی هوا می کنه یک هو یه دهه رو میسوزونه
هیچی به هیچی
من میگم:شاید زندگی کردن چیز راحت تری باشه

20101223

1454

Austere Fiscal Policy

20101211

1466

امروز هم مثل دیشب بود دیشب هم مثل خیلی روزهای قبل
در چنین شب ها و روزها یی نمی دانم چرا ولی

در روزهایش اگر کارها را بنویسم و به ترتیب اولویت ردیف کنم  که کار هر روزم است
باز هم کار دیگری می کنم
قرار است پروژه ی معلومی را در اولویت اول قرار دهیم اما به هر قیمتی شده هر کاری که شده از هر سطحی می کنم غیر از کار مرتبط با آن پروژه
البته فهمیده ام که در این طور موارد تنهایی خیلی مفید است و سکوت
که تنهایی را الان بدست اوردم که تمام بچه ها خیلی عجیب زود تر از همیشه از دفتر بیرون رفتند
و سکوت را هم کمابیش دارم به لطف این طرح های ترافیکی و آلودگی هوای این روز ها که این اطراف را تقریبا خلوت کرده
آنقدر که اگر یک ماه پیش این پارکینگ طبقاتی مجاور بازاری گرم داشت و هیچ وقت جا نداشت الان معمولا جای خالی دارد.

و اما در شب هایش خواب تمام مسایل کاری، زندگی، خاطرات تلخ و شیرین ، کلمه کلمه ی حرف هایی که روز قبل شنیده ام یا گفته ام جزییات اتصالات یک پروژه ی ساختمانی شماره تلفن ها کارهایی که کردم کارهایی که باید میکردم و نکردم قول هایی که دادم به خودم و عمل نکردم
سفر حضر
تاریک روشن
دور نزدیک
سرد گرم
ورزش خمودگی
کتاب روزنامه سیاست وهمه ی بقیه ی مزخرفات بی اهمیت
را در خواب میبینم شاید هم این دیگر بیداری است که همه ی این ها را در خود دارد
اغراق نمی کنم که خیلی تصمیم ها را هم که خیلی فنی هستند در خواب میگیرم
ذهنم یه روز هایی اصلا در اختیارم نیست و یه شب هایی واقعا نمی خوابم
یه روز هایی و شب هایی هم انگار نه انگار
شاید مریض نباشم چون جاییم درد نمی کنه ولی به احتمال زیاد این همه کار را حریف نیستم
یه چیزی لازم دارم که مثلا کارکردش باشه کند کننده زمان یا کند کننده ی کارکرد ذهن

منشا آلودگی هوا


خوب اگه مال گاز نیست اگه در شهرهایی که تا حالا الوده نبودند هم مشکل داریم اگه جمعه ها هم الوده ایم و اگه شب ها که تردد کمتره الودگی هم کمتره خوب لابد به سوخت جدید ربط داره دیگه چرا لج بازی می کنیم با سرنوشتمون
هوایی که لج باز ها تنفس می کنند هم که همینه
آقایون گورمون رو با هم می کنند
از سر تقصیرات ما زبون بسته ها بگذرین


ظاهرا تا بعد از انقلاب مهدی نیز نهضت ادامه دارد

20101121

Why Iran? Why Nigeria?

دو - بازی فوتبال با نیجریه لغو می شود
سه - نیجریه محموله ی اسلحه ی قاچاق از ایران را در بندر خود کشف می کند چه پلیس های زرنگی
چهار - وزیر امور خارجه که ناگهان در نیجریه ظاهر می شود همه چیز را سو تفاهم می داند
پنج - نیجریه قانونمدار شده و به شورای امنیت گزارش میدهد
شورای امنیت اینا رفته اند نهار که ناگهان
شش - همان شیطون بلاهای نیجریایی ناگهان 130 کیلو هرویین در محموله ی موتور ها ی ماشین از مبدا ایران و در نیجریه کشف می کنند

و به عنوان حسن ختام این را حتما حتما حتما بخوانید
یک - یعنی شوخی را خودمان شروع کردیم و بهتر بود بیشتر مدارا می کردیم
اروپا که نیست آقریقا است
دست توی هر سوراخی که نباید کرد

حالا کی آماتور تره؟
یک ایران
دو نیجریه
سه شورای امنیت
چهار شیطان بزرگ

ایران چرا اینقدر به نیجریه جنس قاچاق می فرستد؟
مقصد بهتر و پولدار تر وجود ندارد؟



20101118

1489

روزهایی را باید برای دفتر تکانی
کارگاه تکانی
و خانه تکانی
تخصیص داد
دیروز خانه ی مان را شخم زدیم
امروز کارگاه و ابزار و ماشین هایم را شخم زدم
شب هم شخم آخری به خانه می زنم و یه جاهایی را  رنگ امیزی می کنم
خیلی پایدار نیست شور و شوق حاصل از این جست و خیز ها
ولی همون اول شادابی ای به آدم میده کار بدنی
!که کم از یه تدخین سنگین نداره یه چیزی مثلن شبیه تزریق

دماغه ی امید نیک یا همان خاطره هایی که ارزو شدند و ارزو هایی که خاطره می شوند


دماغه ی امید نیک

واژه ی دماغه ی امید نیک برای من تداعی کننده ی یه آرزوی کودکانه ی دست نیافتنی یه و البته نه اروزی من و این اصلا مهم نیست که من برام چی تداعی میشه یا چرا یا اصلا دماغه ی امید نیک کجاست و خوردنیه یا پوشیدنی
به نظرم این جالبه که یه چیزایی تو یه جاهایی از حافظه میشینن بلند نمیشن و فراموش نمی شن و یه معنی ای هم واسه خودشون همیشه دارن که اگه خیلی هم فراموش بشن با یه یاداروی ساده باز خوانی می شن میان جلو و خودنمایی می کنن خوشحال ناراحت افسرده شاداب پریشون عصبانی و ...میکنن ادم رو
و اون چیزایی که حس بد به ادم میدن چه درست چه غلط همیشه بیشتر میان تو ذهن من
چه موقعی که شادم چه موقعی که غمگینم چه امیدوار و چه فسرده ام
چه اونا خاطره باشن چه آرزو
چه خاطره ای که آرزو شده امروز
چه آرزویی دست نایافتنی که دیگه خاطره شده

20101114

1493

یک اتاق ِ زندگی  نور کافی، رادیو، یه عالمه کتاب، میز گرد برا خواندن، میز کوتاه برا خوردن، جای کافی برا ولو شدن، حداقل دو گوشه ی مناسب برا قنبرک زدن، دیوار های کافی واسه میخ کوبیدن و اشیای تزیینی و خنزر پنزر های ریز و درشت در هر گوشه ای میخواهد که همه این جا هست پس می توان بیدار ماند و زندگی کرد هر شب تا دیرگاه 

20101109

بلاگ مخدر

بی شرف وبلاگ اعتیاد می آورد
مدتی کوتاه آمدم ننویسم  همان شد که ده سال است می شود
چیزهایی می خواهی بگویی که باید در واقع بنویسی
حرف هایی هست که گفتنی نیست نوشتنی است
از سوی دیگر در ظاهر خواننده نداری اما همه تو را با همین چند خط تفسیر می کنند چون خودشان همین را هم نمی نویسند
حرف هایی را که می نویسی دیگر نگفته نیستند چون حداقل یک بار مرورشان کرده ای
و در عین حال وبلاگ دوای تنهایی نیست که به مثلا دیوار حرف هایت را بزنی
یعنی وبلاگ نمی نویسی که تنهایی را پر کنی
فکر کنم در واقع حرف هایی هستند که ذاتن نوشتنی هستند نه گفتنی
یه چیزهایی مال شفاهی روایت شدن نیستند
یا حداقل اینکه خیلی چیزها را باید مکتوب هم کرد

و اما
رفیقی دارم که اصرار دارد نحوه ی برخورد ما با شرایط در دگرگونی ها ی بعدی حاصل از آن شرایط موثر است
مثلن  اگه عاشقیتی در میونه مهمه که باهاش انتلکتوال برخورد کنیم یا چاله میدونی و این در کیفیت عاشقیت موثره
دوست دارم نگم که قبول ندارم و ما تمام سرنوشتمون یه سری تکرار تاریخی یه و ترجیح میدادم چهار نفر پیدا میشدن نظرشون رو بشنوم

20101028

اشتغال زایی خلاق یا استثمار خلایق

پارکینگ طبقاتی سر کوچه ی دفتر مدتی ست افتتاح شده و کمابیش هم چیز قابل تحسینی است چون هم مکانیابی درستی دارد و هم نسبتا خوب و مرتب و اصولی است.قبل از اینکه وارد محدوده ی طرح ترافیکی شهر شوی در این پارکینگ توقف می کنی
هم دنبال جای پارک کردن نمی گردی هم مایملک ات در جای امنی خواهد بود

اوایل کاملا خوب بود مکانیزه و دقیق و یک نفر در درگاه ورودی همه ی دوربین ها گیت اصلی و دریافت هزینه و ...را کنترل می کرد تا وقتی که چند اتفاق افتاد
تعداد نه چندان کمی خودرو دارای لژ اختصاصی و دایمی شدند
برق ساختمان مدتی قطع شد و نظم و ترتیب خیلی سریع بهم ریخت
اسقبال زیاد شد وظرفیت ناکافی  بود پس روشهای خلاقی که خواهم گفت  مشکلات را مثل همیشه ایرانیزه وحل و فصل کرد

 حالا که مدتی است برق وصل شده پرسنل هم شده اند ده نفر
در طبقات می چرخند وراننده ها را هدایت میکنند تا پشت به پشت آنقدر پارک کنند که تمام سطح پر شود
سوییچ ها را تحویل میدهی ودر کیسه ای می ریزند
و اینجا ماراتن پرسنل حدود ساعت ده صبح شروع میشود تا مهره های بازی را تا شب هی عقب و جلو کنند
و قدیمی ها را با جدید ها جایگزین کنند
تازه واکی تاکی هم دارند

بازی بانمکی است
تازه اگر شب دیر برگردی ماشینت به جای طبقه پنجم در طبقه اول است که البته این هم قسمتی از هیجان بازی است
هم برای چند نفر اشتغالزایی شده هم انعام رفقا به هزینه ی پارکینگ اضافه شده
ایرانیزه کردن کارها یعنی همین

20101023

چرا آب و هوا عوض کردن خوب است؟

گاه گاه به شهر و محله ای میروم که در آن بالیده ام
در آنجا نوای جیر جیرک و البته نجوای موتور یخچال بیشترین  آلودگی های صوتی ممکن هستند
و کثیف ترین هوا کمی گرد و خاک دارد  چون ماشینی شاید اتفاقی به انتهای بن بست سری زده
وقتی برمیگردم به اینجا که شهر آرزوهاست برای ما
کمترین صدا مال چهل ثانیه ای ست که چراغ آن تقاطع قرمز است و ماشین های کمتری از زیر پایم رد میشوند
و تمیزترین هوا مال سحر است که دود دیشبی ها کم شده  و دود امروزی ها هنوز دمیده نشده
در محله ی من آدم های بیشتری غیر از صاحب خانه و سرایدار دفترم مرا می شناسند
 آخر هفته ها آب و هوا عوض کردن خیلی لازم است

20101019

روابط متقابل تحریم های اقتصادی اخیر و چارپایان اهلی

کارمزد حواله ی چندرغاز دلار به بیرون از ایران برابر خود مبلغ حواله است
داشتن یک کارت اعتباری برای پرداخت ان لاین  مستلزم خرید ارز به یک و نیم برابر گران ترین قیمت بازار است
پیدا کردن کسی که  چنین کاری کند گاهی روزها سخت است
بسته های پستی گاهی هیچ وقت به ایران نمی رسد
گاهی هیچ وقت نمی توانی بدون دوز چیزی را از گمرک ترخیص کنی
گاهی زیادی باید بدهی تا ترخیص کنی
همیشه و نه گاهی باید یک جاهایی پول های بی ادبی هم خرج کنی
تنور دلالان گرم گرم است
و این ها فقط تبعاتی ست که یک خرده پا با ان درگیر  است
تحریم ها پشم است

20101017

در باب چرایی وبلاگ گردانی

خلاصه کنم که گر چه به تعداد وبلاگ داران انگیزه ای برای نوشتن وجود دارد
اما من نه تنها نمی نویسم تا لزومن خوانده شوم
که نمی نویسم تا آنچه نمیتوان گفت را با این کاراکترهای کذایی گوشه ای ثبت کنم
و نمی نویسم تا نقدی ضرورتن بشنوم
حتی نمی نویسم  تا کسی که باید یا نباید شاید روزی ان را ببیند
این ها همه شاید تعدادی از انگیزه های دیگران باشد ولی مال من نیست
من برای نوشتن می نویسم
خیلی ساده هر روز می بینم چه کسانی از کدام سرور ها کدام کشور ها و چه و قت و چند بار این ها را می خوانند و پیغامی هم ندارند برای جا گذاشتن و می روند
من مینویسم چون نوشتن را دوست دارم حتی اگر خوانده نشود
به همین زیبایی

20101008

تاویل در ادبیات نیمه سنتی

همیشه تا امروز مطمین بودم اگر آن شعر حمید را زمزمه کنم که
گوهر خود را فشاندم در پای بت هایی که باید می شکستم
لابد همه و خودم باید دریابیم که قطعن کسانی یا دست کم کسی بوده  که  ارزشی داشته (و خوب اگر داشته  هنوز هم دارد) و من وقت و احساسی پایش(ان) گذاشته ام و الان پشیمانم
و حسی همیشه مرا برای واگویی دوباره ودوباره اش(آن مصرع) تحریک می کرد
الان فکر کردم آن احساس علاقه ی من به همه ی دلبرکان غمگینی که نبوده اند نیست
و حتی خود مرحوم مصدق هم می توانسته یک همچین منظور آبگوشتی یی را متصورنباشد از کلامش
این پاسخی ست و اقراری ست به راه بیهوده رفتن
گمان اشتباه بردن
خیالات موهوم
و هر آنچه تو را از به پیش رفتن تا وقت مردن وا می دارد
سودای عشق و عاشقی و شاعر پیشگی در حواشی اوهام مرتبط با آن شوخی ای است که روزگار با نادانان ِهمیشگی می کند
و چون می بیند کسی به ترفندش پی نمی برد باز هم ادامه می دهد

20101007

Great life

We just need a great day for freedom.
Now life devalues day by day.

20101003

Mor(t)al Connections!

He/She wants to connect with you on this or that social network to waste your time just like what he did with your friendship; whom you described before as one of the best......
What the hell does he mean?

20101001

پنبه ی زندگی

چکیده ی داستان همه یکیه
گرچه برش های زمانی متفاوتی ممکنه داشته باشه یا ترتیبش پس و پیش شده باشه
به هر حال همه داستانشون کلیات و تم های مشابهی داره

20100929

Emoticons

I always hate Emoticons. somthing like :) represents nothing.

20100927

سیب قانون جاذبه را دوست ندارد

یافتم
یافتم
باز هم راه حل یک پروژه ی نیمه کاره را در خواب یافتم
نباید بروم دکتر و نباید بگویم من خوب نمی خوابم
اتفاقا باید بروم بگویم من خیلی هم خوب می خوابم
راندمان حل مساله در خواب من قابل مطالعه داره میشه

20100923

لذات آشپزی و ظرایف کاربرد تکنولوژی

همیشه گفته ام که آشپزی یکی از هنرهایی ست که مرد و زن باید بداند و بدان بنازد
باید در هر فرصتی آشپزی کرد و ورای پاستا و قورمه سبزی در پی یافتن طعم ها ی تازه بود
در آشپزی لذاتی هست که در هیچ چیز دیگر نیست
و آرشیتکتی که آشپزی نداند مانند فلان و بهمان است
وهمیشه پیراشکی گوشت را که امشب درس بزرگی در باب ظرایف کاربرد تکنولوژی به من اموخت به عنوان یکی از ساده ترین ها و هم زمان یکی از هیجان انگیزترین ها نامیده ام
با اصرار گفتم که خودم راسن و انفرادن می خواهم آشپزی کنم پس دست بکار شدم تا تمام مزخرفات بالا را بار دیگر محقق کنم چنان که حتی به دستاوردهای تازه ای در پیچیدن خمیر دست یافتم.اما آیا این درست بود که تنظیمات اجاق مایکروویو را راسن و انفرادن حتی با وجود اینکه کتابچه راهنما دم دست بود انتخاب کنم؟
آیا درست بود بجای آن قابلمه ی روغن داغ سنتی و یا حتی همان فر برقی کلاسیک سراغ این آفت آشپزی بروم؟
پیراشکی ها فقط سفت نشدند بلکه بدون این که تغییری در ظاهر شان ایجاد شود محتویاتشان ذغال ذغال ذغال شد
آن هفت دقیقه ی آخر را طمع کردم می توانستند طلایی نباشند اما قابل خوردن بمانند
فقط همان چهار تایی که درظرف جا نگرفت نجات یافت
چه رجز ها که نخواندم و چه صابون ها که به اشکم نمالیدم
کتابچه ی راهنما را قبل از مصرف مطالعه نمایید یا درواقع لذات آشپزی را با کاربرد نادرست مظاهر تکنولوژی به هدر ندهید

20100920

Me & AA director!!!

This is a part of what were published by Archdaily from AA Tehran Summer School(2010).
I was at the moment of explaining about our component. Wolfgang(tutor of our group) is behind me. Love him because of all he did!

20100917

فنگ شویی درمانی

خیلی ها را این روزها دیده ام که تجارت کلاس های خودشناسی، خداشناسی، مولوی شناسی، کیهان شناسی، ذن، فنگ شویی و یه عالمه چیزهای دیگر را دامن می زنند تا چیز گمشده ای را بیابند که نمی دانند چیست . دین را شکل و شمایل دیگری می دهند و رنگ و لعابی یا چگونه نگریستن به پیرامون خود را دستاویز مراد و مرید بازی ای میکنند که عموما بر تمام وجوه فردی و اجتماعی زندگی شان سایه می اندازد
کسی را شنیده ام که کلاس ها ی نه چندان ارزان قیمت فنگ شویی برگزار می کند خصوصی و عمومی به خانه ها وارد می شود می گوید چه چیز را کجا بگذاریم و چه چیز را دور بریزیم و از این قسم تا بهتر زندگی کنیم
در ورای همه ی این شیطنت ها و دوز و کلک و عوام فریبی
ما هر چند وقت برای بهتر گذراندن ایام در خانه ی اجار ای نه چندان بانمک مان
راه حل تازه ای می یابیم
تمام اسباب و اثاثیه را جا به جا میکنیم
"و جالب است که هر بارمن میگویم "از این بهتر نمیشود

20100909

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند داداش

20100905

در هر حرفه و شغلي كه هستيد نه اجازه دهيد كه به بدبيني هاي بي حاصل آلوده شويد و نه بگذاريد كه بعضي لحظات تاسف بار كه براي هر ملتي پيش مي آيد شما را به ياس و نا اميدي بكشاند.در آرامش حاكم بر آزمايشگاه ها و كتابخانه هايتان زندگي كنيد.نخست از خود بپرسيد: “من براي يادگيري خود چه كرده ام؟”سپس همچنان كه پيش تر مي رويد بپرسيد: “من براي كشورم چه كرده ام؟”و اين پرسش را آنقدر ادامه دهيد تا به اين احساس شادي بخش و هيجان انگيز برسيد كه: “شايد سهم كوچكي در پيشرفت و اعتلاي بشريت داشته ايد.”اما صرفه نظر از هر پاداشي كه زندگي به تلاش هايمان بدهد يا ندهد، آنگاه كه لحظه مرگ فرا مي رسد هر كدام از ما بايد اين حق را داشته باشيم كه با صداي بلند بگوييم: من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام
این بخش از وصیت نامه ی لویی پاستور را چند سال پیش هم یک بار پست کردم.امروز که بهانه ای دوباره یافتم تا از فعل "روشنفکر نمایی "پرهیز کنم این متن را دوباره نگاه کردم.میتواند برای همیشه حداقل برای درونگرای گوشه نشینی مثل من چراغ راه باشد

20100901

مردم کوچه هر روز فقیر و فقیرتر می شوند
نفت مان را عرب ها بالا می کشند چون خودمان بی عرضه ایم
کسی به فکر کسی نیست
چرا اسراییل می خواهد امام زمان را نابود کند؟
کسی به فکر فقیر و فقیر تر شدن مردم کوچه نیست
این ها چرا همیشه بلا گردانند

بی عرضگی مان را به پا رضای خدا می گذاریم و به آن راضی هستیم

نفت مان ر

20100828

حافظه ی کذایی

20100823

راه حل کارهای عقب مانده را یافتم
باید به ترتیب شروع کنی انجام بدی
خودش درست میشه

20100819

مشق تمام اشتباه را نمیتوان تصحیح کرد

20100726

...هنرها تغییر می کند

پشت آتلیه 4 بالای پله ها می رفتیم و ...خوب بود
زیرش تو اون اتاقه پر ازخرت و پرتهای ماقبل تاریخ بود
حالا تمیز شده مبلمان و کولر گازی داره دربان و خدم و حشم داره کی فکر می کرد اون نردبان
به پشت بام رو بردارن جاش مبل چرم بچینن
خوب نیست همون کثیفش رو می خوام
...دوباره در دانشکده
کسی چه میدانست باز فرصتی باشد تا دو هفته در این هنرهای زیبا بپلکم

20100717

مردمون نمی خوان تمارض کنن واقعن مریضن
محیط که به آدما سخت بگیره و مدام شرایط عمومی سخت تر بشه
همه هر روز بیشتر احساس می کنیم دردهایی داریم که نمی دونیم چی هستن
شاید حتی کلی از دردهای مفاصل و دل و روده ی ملت هم ریشه های اجتماعی داشته باشه
 

20100703

Universe Alone

20100625

در مغلطه ی" یک پایان تلخ بهتراز یک تلخی بی پایان است"؛ معمولا دومی از اولی سهل الوصول تر است

20100608

20100604

برای بار آخر خداحافظ گاری کوپر

20100526

.سالگردها از خود وقایع گاه دلخراش ترند

20100517

دانایی در طول زمان حاصل می شود
داناتر، رها تر است

20100514

Unforunately TEHRAN pisses me off.
The Big getaway...
 

من چندان دو آتیشه عمل نکردم در سال 88
دنبال محتوای غیر اخلاقی نمی گردم در وب
فعالیت های اجتماعی چندانی نمی کنم حتی شاید گوشه گیر هم به نظر برسم
 بسیاری از اخبار را سهوا پیگیری نمی کنم
اما
عمده صفحاتی که نیاز به مرورشان پیدا می کنم فیلتر شده اند
شهری در انگلستان به نام باث تشابه اسمی با حمام دارد و خودتان بقیه اش را حدس بزنید
:بماند که
طبق کدام قوانین تجاری در صورتی که دسترسی به سایتی منع شده باشد سرویس دهنده مجاز است کاربر
را به صفحاتی انتفاعی راهنمایی کند.لابد به این پیغام برخورده اید اگر  از داخل ایران وبگردی می کنید

20100513

جای اون خالیه
بیاد و ببینه
چقدر حالمون عالیه

20100503

لمپنیسم ایرانی یا غرفه ایران در اکسپوی چین




در غیاب کارشناسان،معماران،صاحب نظران و همه جامعه ی هنری و معماری و آن هنگام که همه در خوابیم غرفه ی تمدن چند هزار ساله ی ایران زمین در اکسپوی چین در کنار انبوه شاهکارهای برآمده از کنکورهای معماری و تلاش دفاتر معروف افتتاح می شود تا سندی باشد بر نسل تازه ای از لُمپنیسم ایرانی.ساختمان آبی رنگ غرفه ی چینی های سگ و گربه و سوسک خور است و البته یکی از ساده ترین ها.برای دیدن بقیه به اینجا سر بزنید.استاد های دانشگاه، مهنسان مشاور معظم، وزارت مسکن و شهرسازی،جامعه ی مهندسان مشاور، سازمان نظام مهندسی،نشریات پر سرو صدای معماری و فرهنگ همگی کجا بودند وقتی این آبرو از ما می رفت
سوپر مَن

20100428

غرقه در افکارم راهی خانه می شوم
آرزوهایم که این روزها بیشتر ایده هایی در حرفه ام هستند امان ام نمی دهند
مردمان دل به آرزوها می بندند

20100403

به هر حال من دعوی بی معنیت را سوختم

خودتی یارو

تا فرصت هست توبه کنیم شاید بیامرزدمون اونی که تو هیچی نمی گنجه و البته همه جا هم هست و خیلی چیزای دیگه
و حق داره همه رو به جنب و جوش بندازه اما به هر کی هر حالی خواست بده
خودتی یارو

طامات مکرر

آیا هر چه را بخواهی می توانی بدست بیاوری
آیا هر چه را بدست نیاوردی حتما لایق نبوده ای
آیا هر که هر چه دارد خودش به چنگ آورده
آیا همه ی خلایق فرصت برابر دارند
رفیقی بزرگتر هست که می گوید ما باید روزی بیست ساعت تلاش کنیم و سیصد و شصت و پنج روز به هوش باشیم
اگر همه ی خلایق فرصت برابر نداشته باشند چه سود که تلاش کنند
یعنی تلاش فقط برای بدست آوردن بی نهایت معنی دارد وگرنه اگر معلوم باشد تا به کجا به چنگ تو می رسد(چقدر استحقاق ذاتی داری) که چه تلاش بیهوده ای است ما می کنیم
آیا من به زیبایی های دست نیافتنی حسادت می کنم؟