20110329

برای اصغر فرهادی


،برای من که فیلم باز نیستم ولی سعی میکنم حداقل همه ی فیلم های
 خوب روز سینمای ایران را در حد شعورم ببینم
این آقای اصغر فرهادی ایده آل ذهنم شده است
از درباره ی الی  تا جدایی نادر از سیمین فکر می کردم بار بعد چه میخواهد بکند
و دیروز که بالاخره بعد از این همه تاخیر فیلم را دیدم بیراه نبود اگر باز هم فکر کردم - در این سالهای دلمردگی و قحطی کارِ آرت به خصوص در سینما که هزار توی بی بدیلی ست در مافیا بازی و سیاست و امنیت زدگی  شاید به خاطر وسعت بی نظیر گستره ی مخاطبانش - اصغر فرهادی یک اسطوره است از هنرمندی و پایمردی
آغاز و پایان، شکل روایت پردازی، گزینش موقعیت ها، رنگ و صدا و هر چه هست به جاست
هنوز سینمایی پس باقی مانده حتی اگر یک سینمای شخصی حتی اگر فقط چند نفر انگشت شمار

20110325

1362

یک ماه بود شب ها سعی داشتم روی متنی کار کنم که مطمین بودم برای گزارش کار لازم است
البته خیلی هم پیشرفتی نکرده بودم و همین باعث عذاب وجدان، لینت مزاج! و هزار جور آلام روحی بود
حالا که امروز بعد از طی آداب پیش از پشت میز نشستن و بعد از کلی تعلل که شرط اول پیش از شروع یک کار مهم است
شروع کردم خیلی ساده و احمقانه فهمیدم اصلا نیازی به این متن ندارم
گرچه گاهی فکر میکنیم خیلی می فهمیم ولی خوب در حقیقت نمی فهمیم

20110321

برای مصطفی صادقی پور

برای تو که از دور با هم سال ها خیلی رفیق بودیم همین جوری
و وقتی به وقت اضافه رسیدیم کلی یهو رفیق تر شدیم
بعدش که رفتی تا امروز اونقدر ازت تعریف خوب کردم این ور و  اون ور که تمومی نداره
و باید بگم که خیلی ها هم با من کلی مخالفت کردن
آرزو میکنم برنگردی اگه باعث میشه هر روز مفید تر باشی برا خودت که فکر می کنم مهمترین مساله ی ذهنته
جا داره از اون موتور سواریه پرهیجان  هم یاد کنیم که داشت منجر به ایجاد موقعیت لاینحلی در کانون خانواده میشد
درچند جمله تو برای من این جوری هستی
سرت خوش و ایامت به کام
نوروز نود

نوروز نامه ی نود

یک بهار دیگر هم دیشب آمد که برود
باز هم مثل همه ی سال های قبل
برای عزیزانم آرزوی بهروزی و آرامش می کنم
و آرزو میکنم همه از گزند پلیدی های وجود من هر چقدر که هست در امان باشند

20110317

برای ایمان عنایتی

دوست خوبم ایمان
حرف زدن از تو یا گاهی با تو برای من همه ی گذشته است نه اینکه تو در تمام گذشته ی من بوده ای یا من و تو با هم خیلی خیلی زیاد رفیق بودیم شاید چون تو از اونجایی میایی که من اومدم و باز شاید چون اون روزهایی که تو و بقیه ی همسالانم که بیشترشون دیگه خیلی دور شدند با هم گذروندیم بهترین روزهایی ست که من تا بحال دیدم
شاید بازی جنگل باران [؟] موضوع تعیین کننده ای باشه و البته حتما مجید پورداداش
من و تو از نیکان به سمپاد از اونجا به هنرهای زیبا و از اونجا به دانشگاه ملی رفتیم
من هیچ وقت فکر نکردم تو خیلی با من راحتی نمی دونم چرا
 اما خیلی اصرار دارم تو رو به یاد بیارم به عنوان کسی که من باهاش راحتم تا شاید خودم رو به روزهایی پیوند بزنم که دیگه نیستن و همه ی آرزوی من هستن
چندین سالی هست که بیشتر مواقع از هم بی خبریم
همه ی این ها هست اما وقتی اون شب دیدمت انگار برادری که ندارم بودی توی لباس دامادی

20110312

1375

شاید وقتی دیگر شد تمام برنامه هایی که باید به سرانجام می رسید امسال
شاید وقتی دیگر

20110308

در انتظار یک نوروز راستین یا همان شماره ی 1380

من از این طالع سرگشته به رنجم که در اون
نیست جز این تکرار های بی نصیب
جز این نگاه های بی معنی
این کار پشت کار و پرکاری برای ندیدن آنچه هست
حتی گاه گاهی شریک شدن در ادای کارکردن
یا صبر برای کاری که باید تمام می شد
از این تعلیق بی معنی که در تمام این یک دهه ای که گذشت در همه چیز هست
از این عمری که به آرزوی فردا
یا گاهی جایی با وحشت فردا می گذرد
من هنوز روزها را میشمارم شاید به جایی عددی روزی میمون و نیک برسم
شاید روزی حقیقتن نوروز بیاید

20110302

به من ربطی نداره دیگرون چه نقاط ضعفی دارن
مگه برای دیگرون اهمیت داره نقاط ضعف من؟
اهمیتی نداره چی میشه
من راه خودم رو می رم

1386

اگر ماموت ها همان ما قبل تاریخ کوتاه می آمدند و لج بازی نمیکردند شاید هنوز دور هم بودیم

20110227

One upon another time teaching

I've just started teaching Architecture one more time.This term i have an studio for Design Pracice II.
I use to write about it everyweek on http://designpractice.blogfa.com/

20110212

این بلاگ فیلترشده!!!!کجای این متن ها از مصادیق اعمال مجرمانه است؟
اینا که همش شخصیه

32, 57, 88

Tunis,
Yemen,
Egypt ,
and now Algeria
It is not like 1357 and not even like 1388 but
maybe somthing like 1332.

20110208

1408

به یارو میگن دو دو تا
میگه: من هنوز فوق دکتری ندارم
تجربه ی حرفه ام هم فقط هفت هشت ده ساله
 اطمینان ندارم بتونم با اینقدر دانشی که تا این سی سالگی اندوختم جواب درستی بهتون بدم
بذارین برم باز  بیشتر دقت کنم به سووالتون
من نیاز به جزییات بیشتری برای پاسخ به این سووال دارم

بارها تو گپ و گفت تعریف کردم از اینکه به خیلی ها گفتم باید هر لحظه هر کاری میشه بکنیم با هر چقدر توانایی که داریم
ارزیابی کارنامه ی هر کدام از ما نسبت به بستری که در اون هستیم و همه ی توانمون شکل میگیره

اما
اما
تازگی ها فکر میکنم
با این همه زوری که برای زندگی
 تغییر و تحول
و کار حرفه ای
میزنم
شاید وقت نکنم هیچ وقت زندگی کنم
شاید قبل از اینکه به اون چیزی که می خوام برسم
کلک ام کنده شه
واقعا بعید نیست چون این دورخیز هایی که ادم بی هوا می کنه یک هو یه دهه رو میسوزونه
هیچی به هیچی
من میگم:شاید زندگی کردن چیز راحت تری باشه

20101223

1454

Austere Fiscal Policy

20101211

1466

امروز هم مثل دیشب بود دیشب هم مثل خیلی روزهای قبل
در چنین شب ها و روزها یی نمی دانم چرا ولی

در روزهایش اگر کارها را بنویسم و به ترتیب اولویت ردیف کنم  که کار هر روزم است
باز هم کار دیگری می کنم
قرار است پروژه ی معلومی را در اولویت اول قرار دهیم اما به هر قیمتی شده هر کاری که شده از هر سطحی می کنم غیر از کار مرتبط با آن پروژه
البته فهمیده ام که در این طور موارد تنهایی خیلی مفید است و سکوت
که تنهایی را الان بدست اوردم که تمام بچه ها خیلی عجیب زود تر از همیشه از دفتر بیرون رفتند
و سکوت را هم کمابیش دارم به لطف این طرح های ترافیکی و آلودگی هوای این روز ها که این اطراف را تقریبا خلوت کرده
آنقدر که اگر یک ماه پیش این پارکینگ طبقاتی مجاور بازاری گرم داشت و هیچ وقت جا نداشت الان معمولا جای خالی دارد.

و اما در شب هایش خواب تمام مسایل کاری، زندگی، خاطرات تلخ و شیرین ، کلمه کلمه ی حرف هایی که روز قبل شنیده ام یا گفته ام جزییات اتصالات یک پروژه ی ساختمانی شماره تلفن ها کارهایی که کردم کارهایی که باید میکردم و نکردم قول هایی که دادم به خودم و عمل نکردم
سفر حضر
تاریک روشن
دور نزدیک
سرد گرم
ورزش خمودگی
کتاب روزنامه سیاست وهمه ی بقیه ی مزخرفات بی اهمیت
را در خواب میبینم شاید هم این دیگر بیداری است که همه ی این ها را در خود دارد
اغراق نمی کنم که خیلی تصمیم ها را هم که خیلی فنی هستند در خواب میگیرم
ذهنم یه روز هایی اصلا در اختیارم نیست و یه شب هایی واقعا نمی خوابم
یه روز هایی و شب هایی هم انگار نه انگار
شاید مریض نباشم چون جاییم درد نمی کنه ولی به احتمال زیاد این همه کار را حریف نیستم
یه چیزی لازم دارم که مثلا کارکردش باشه کند کننده زمان یا کند کننده ی کارکرد ذهن

منشا آلودگی هوا


خوب اگه مال گاز نیست اگه در شهرهایی که تا حالا الوده نبودند هم مشکل داریم اگه جمعه ها هم الوده ایم و اگه شب ها که تردد کمتره الودگی هم کمتره خوب لابد به سوخت جدید ربط داره دیگه چرا لج بازی می کنیم با سرنوشتمون
هوایی که لج باز ها تنفس می کنند هم که همینه
آقایون گورمون رو با هم می کنند
از سر تقصیرات ما زبون بسته ها بگذرین


ظاهرا تا بعد از انقلاب مهدی نیز نهضت ادامه دارد

20101121

Why Iran? Why Nigeria?

دو - بازی فوتبال با نیجریه لغو می شود
سه - نیجریه محموله ی اسلحه ی قاچاق از ایران را در بندر خود کشف می کند چه پلیس های زرنگی
چهار - وزیر امور خارجه که ناگهان در نیجریه ظاهر می شود همه چیز را سو تفاهم می داند
پنج - نیجریه قانونمدار شده و به شورای امنیت گزارش میدهد
شورای امنیت اینا رفته اند نهار که ناگهان
شش - همان شیطون بلاهای نیجریایی ناگهان 130 کیلو هرویین در محموله ی موتور ها ی ماشین از مبدا ایران و در نیجریه کشف می کنند

و به عنوان حسن ختام این را حتما حتما حتما بخوانید
یک - یعنی شوخی را خودمان شروع کردیم و بهتر بود بیشتر مدارا می کردیم
اروپا که نیست آقریقا است
دست توی هر سوراخی که نباید کرد

حالا کی آماتور تره؟
یک ایران
دو نیجریه
سه شورای امنیت
چهار شیطان بزرگ

ایران چرا اینقدر به نیجریه جنس قاچاق می فرستد؟
مقصد بهتر و پولدار تر وجود ندارد؟



20101118

1489

روزهایی را باید برای دفتر تکانی
کارگاه تکانی
و خانه تکانی
تخصیص داد
دیروز خانه ی مان را شخم زدیم
امروز کارگاه و ابزار و ماشین هایم را شخم زدم
شب هم شخم آخری به خانه می زنم و یه جاهایی را  رنگ امیزی می کنم
خیلی پایدار نیست شور و شوق حاصل از این جست و خیز ها
ولی همون اول شادابی ای به آدم میده کار بدنی
!که کم از یه تدخین سنگین نداره یه چیزی مثلن شبیه تزریق

دماغه ی امید نیک یا همان خاطره هایی که ارزو شدند و ارزو هایی که خاطره می شوند


دماغه ی امید نیک

واژه ی دماغه ی امید نیک برای من تداعی کننده ی یه آرزوی کودکانه ی دست نیافتنی یه و البته نه اروزی من و این اصلا مهم نیست که من برام چی تداعی میشه یا چرا یا اصلا دماغه ی امید نیک کجاست و خوردنیه یا پوشیدنی
به نظرم این جالبه که یه چیزایی تو یه جاهایی از حافظه میشینن بلند نمیشن و فراموش نمی شن و یه معنی ای هم واسه خودشون همیشه دارن که اگه خیلی هم فراموش بشن با یه یاداروی ساده باز خوانی می شن میان جلو و خودنمایی می کنن خوشحال ناراحت افسرده شاداب پریشون عصبانی و ...میکنن ادم رو
و اون چیزایی که حس بد به ادم میدن چه درست چه غلط همیشه بیشتر میان تو ذهن من
چه موقعی که شادم چه موقعی که غمگینم چه امیدوار و چه فسرده ام
چه اونا خاطره باشن چه آرزو
چه خاطره ای که آرزو شده امروز
چه آرزویی دست نایافتنی که دیگه خاطره شده

20101114

1493

یک اتاق ِ زندگی  نور کافی، رادیو، یه عالمه کتاب، میز گرد برا خواندن، میز کوتاه برا خوردن، جای کافی برا ولو شدن، حداقل دو گوشه ی مناسب برا قنبرک زدن، دیوار های کافی واسه میخ کوبیدن و اشیای تزیینی و خنزر پنزر های ریز و درشت در هر گوشه ای میخواهد که همه این جا هست پس می توان بیدار ماند و زندگی کرد هر شب تا دیرگاه