20081217

AGHDAA The silent village

Some(about 7) years ago when i had used to travel more than now, it was not very difficult to go to a two days trip but now....
Last week i, my wife and some of our friend had gone to a AGHDAA 100 KMs to YAZD.A silent adobe-made village at heart of desert. we had a cold, frozen night in a karavanseray inside, but it had maybe just one result for me: traveling makes man refreshed.

Travel, travel and travel.

20081214

گرچه به واسطه این که ما بخت خود را آزموده ایم باید رختمان را بیرون بکشیم
اما من خوش بینم که حداقل بیش از این که هست فرو نمی روم در ایام
بعلاوه زمستان می تواند فصلی باشد برای نوسازی پیرامون
من خوش بین ام

20081203

آیا می توان ذهن را از دیروز ها تهی نمود؟
در حقیقت آیا ذهن برای ادامه دادن به دیروز ها استناد می کند؟


من دوست ندارم از درونیات بنویسم تا حرفی زده باشم
می نویسم تا شناخته شوم

20081130

Affliction

here now in tehran my hometown,aggressive.
yesterday, istanbul, cute.
2 days before, daryakenar my childhood land.

20081126

ISTANBUL, the city of attraction.
here is istanbul. so attractive so alive so nice

20081113

بی تو هرگز
تقدیم به
کار
با نفرت

confused

confusing of writing about it.

20081102

هر هدفی را من برآورده خواهم کرد
اما آیا ممکن است
خود هدف مخدوش باشد
مرتب باید بررسی کرد
حالا اگر خدشه ای بود
آیا می توان کاری کرد
برگشت
ادامه
پیچیده شد

20081017

کشف تازه

سرنوشت هنگام خواب آلودگی رقم می خورد

20080921

سوخت

ما که تمام اش را به تو پرداختیم زندگی
ولی بدان میدانم که تو وقت برای ما نمی گذاری
و بسوز که من برای کار کار میکنم

20080902

انسان ها جامعه را می سازند یا جامعه انسان ها را می سازد
پستی نهاده ای در بطن اجتماع است یا انسان خود پست است

20080723

راحت باش

پیروان مسیح در کلیسا اعتراف می کنند
این روزها کمتر کلیسا می روند
اما هنوز اکراهی ندارند از گفتن آنچه درونشان را می خراشد

20080719

آنتی تز

لذتش اینه که حرف فیلسوفانه بزنی
بعد خودت بهش بخندی
گرچه زندگی فراز و نشیب داره
اما فراز و نشیب تکراری به چه درد می خوره
مشکوکه


20080712

قمار

نتیجه اخلاقی فیلم 21
هنگام تصمیم گیری احساساتی نشوید یعنی قمار نکنید

20080707

تغییرات

به خانه تازه رفته ایم
از دوران معلمی روزی چند بیش نمانده است
بچه ها خاطره می شوند
کار نه چندان تازه ام را کمابیش خوب مدیریت می کنم
گرچه به زودی باز کوچ می کنم
ایده ها و البته تلاش هایی برای کاری تازه دارم
هیجان زندگی در تغییر است
و شاید از این ره زندگی گاهی دل آزار می شود هر لحظه که بی حرکت بماند
از اوضاع شهر شلوغ بی زارم

20080701

گردش وضعی

بدون زدودن کدورت ها پشیمانی از عمر رفته چه سود
همه ی با هم بودن و شادی و شعر و شب های بلند تابستان
چه زود می گذرد

20080526

امروز فهمیدم

فرق ظریفی هست بین غرور و یا شادمانی، پس از یک تشویق

20080524

دردسر همیشگی

آرزو دارم روزی را که دیگر به تلخی و کنایه گونه گی نیازی نداشته باشم
روزی را که بتوانم با همه در عین بی نیازی مهربان باشم
چون چنان روزی نمی رسد پس من از تلخی روزگار می گذرانم

خیلی دردناک شد اما منظورم این بود که
یا باید دنیایم را عوض کنم
یا باور بنیادین آدم های بهتر را پنهان کنم

20080518

20080517

این را از هنگامی که خودت را خیس کرده ای و منتظری کسی به دادت برسد
تا وقتی خلقی چشم به فرمان تو دارند و تو نمی دانی چه بگویی حس می کنی
این که وقتی سخت درگیر هستی لحظات خیلی سریع تر می گذرند و پیری به زودی فرا میرسد
شاید بهترین چاره این باشد که هیچگاه سخت درگیر نباشی

20080512

بهار می گذرد

بهار می گذرد.

من فهمیدم

گرچه ما بی خبر بودیم اما؛
نو زاده ای را که هر روز پیر شود ،
فردایی نیست.
و این رسم مملکت داری است.

20080504

توهم

مدتی است که وقتی تماس می گیرم بابا خانه نیست. امشب که تماس بگیرم حتما باهاشون صحبت میکنم.آخر هفته ها باید کار دفتر رو کم کنم و برم خونه.بابا مدتیه میگه شاید با هم بیایم مهرود رو دوباره راه بیاندازیم و فکرشون اینه که بیان این جا ... من نمی دونم که چه کار می تونم بکنم یا باید چه کار کنم. ترم دیگه که درس ام تموم شه بهش فکر می کنم. خیلی جالبه که همه این ها واقعیت داره ولی داستان پنج سال پیشه که این اواخر هر شب در خواب از ذهنم میگذره. توهم اش الان هم تو دفتر تمام سرم رو گرفته! بابا اون جا راحت خوابیده و من خواب می بینم که چرا کم میبینمش. آخه خیلی دوستش دارم.
آخر توهمه!