20110429

هادی احمدزاده اردبیلی فرزند رحمن

راه دور رفتن رفیق راه میخواهد که هادی احمدزاده اردبیلی فرزند رحمن هست
وقتی سه سال پیش کار را میخواستم شروع کنم و معلوم بود دارم راه دور میروم سراغش را گرفتم، آمد، شروع کردیم و ادامه دادیم
خوب بودنش، تبحرش در تسلط سریع به کارهای تاره و همه ی خوبی هایش را نمیتوان با توضیح سابقه اش یا خصوصیات رفتاریش توضیح داد .ما با همراهی هم کارهایی کردیم که شاید با هیچ کس نمیتوانستم انجام دهم
دوست جوان من آنقدر خوب است که حتی اگر کسی بتواند بگوید این طور یا آن طور است اما وقتی چند روز پیش رفت تا زیر پرچم خدمت کند و برای دست گرمی فعلا دو ماه در پادگانی در کرمانشاه درس عقیدتی بگیرد من ناگهان تنها شدم.
 هادی جان، محبت، همراهی و صفای تو را برای همه همیشه خواهم گفت

20110428

پنج شنبه ی پنجم

امروز عصر از آن وقت هایی ست که حتی نمی توانم تصمیم به بلند شدن و رفتن بگیرم
گربه ها زیر نور ماه دیوانه می شوند گاهی
من دیده ام
 
بی هدف به صفحاتی که باید باز بشوندو نمی شوند سر میزنم
یک کار را صد بار تکرار میکنم
....عصر پنج شنبه است و میشود به مهمانی کوه استخر و یا حتی تنیس رفت
 
 

20110427

کارفرما

صاحبکاری دارم که
نام کوچک من را بعد از یکسال و اندی به یاد نمی آورد
قرارداد را گم کرده است
نسخه ی تازه ی قرارداد را هم دوباره گم کرده است
به شماره حساب من تا بحال چندین بار حواله کرده است اما هر بار شماره را دوباره سووال میکند
سابقه ای از پرداخت هایش ندارد
به برآورد ریالی و زمانی در کارهایش اعتقادی ندارد
کاری به اینکه پروژه نهایتا چه خواهد شد ندارد

 کاش مثل دیگر کارفرما ها بود که هزار عیب و ایراد دارند اما این طوری نیستند
اما من دوستش دارم چون حداقل اینست که به ادم اطمینان می کند حتی وقتی تو به خودت اطمینان نداری

20110425

1331

گاهی بی آنکه بخواهم پیش می روم و امروز از آن روزها بود
دوست دارم بنشینم و در کار های بسیاری که دارم مداقه کنم
دوست دارم کسی باشد که پا به پای حماقت های من بیاید در کار و کاسبی
دوست دارم یه بار دیگه وقت کنم یه پرزانتاسیون خوب داشته باشم
میخوام گرچه شاگردام کلافه ام میکنند با سستی و خمودگی شان  ولی من کوفته نشوم که نمیشه
امروز مثل دیروز و متاسفانه روز آغاز هفته
من بی انکه بخواهم روی شیب فقط لیز خوردم
و بی معرفت هیچ خاری شاخه ای درختی چیزی ندارد این کوه، که آدم موقع لیز خوردن دست آویز کند
تا ابد انگار درگیر تاریخ های تحویل  خواهم ماند

20110423

روزمعمار

روز معمار بودن امروز را مثل سنوات پیشین با لطف مخابرات و ارسال پیامک های متنوع دوستان و ارگان ها به یاد آوردم
از تمام آفات مبتلا به جامعه ی معماری تهران اعلام برایت میکنم
اما افتخار میکنم معمار هستم

چون خیال میکنم پا جای پای پدرم گذاشته ام

چون با تمام وجود تلاش میکنم آن چه میتوانم انجام دهم تا اگر سقفی ساخته شد کاربرانش زیر آن آسوده باشند

چون معماری کردن تا امروز مرا سرپا نگه داشته و گرفتار این و آن نشده ام پس اگر یک تجارت ان چنانی نیست اما برای من آب
 باریکه ای است که در این وانفسا خودم باشم

چون هر کار دیگری میکردم در این دوازده سال قبل حتما امروز پشیمان بودم

چون من زندگی ام معماری است

20110419

مرگ بر بی انضباطی

اعلام انزجار میکنم از تمام رکود و خمودگی ای که در بدنه ی جامعه ی ما رسوخ کرده
از مدیران ارشدی که خمیازه میکشند
و کارمندانی که از کار میزنند
و از تعطیلی دبیرخانه های ادارات به خاطر شرکت در راهپیمایی حمایت از مردم بحرین که ضرورتی ندارد در ساعت اداری و روزکاری باشد میشود بعدالظهر یا روز جمعه برگزارش کرد
از مدیری که نمی داند چه باید بکند و برای فرافکنی بر سر ارباب رجوع و کارشناسش فریاد میکشد
از چراغ هایی که روشن هستند در کلاس های درسی که بدون پرده مملو از نور روز اند و در عین حال فعلا کلاسی هم در انها برگزارنمی شود
از مدرسان و دانشجویانی که کلاس ها را با هماهنگی هم کنسل میکنند

20110409

1347

قصد عبور دارم
از گودالی عظیم
با سیاست گام به گام

عباس کیارستمی

20110408

ناآرامی های گسترده در درونی ترین لایه ها

وقتی هر کاری میکنی اما مشقت را نمی نویسی
وقتی به مشق هایی که خودت برای خودت قرار داده ای اعتراض داری
وقتی دولیوان ماست میخوری اما باز هم اسفند دانه ای هستی بر روی آتش
وقتی هر روز مشق تازه ای می آید و تو بلد نیستی سرعت بدهی به امور یا واگذار کنی یا رد کنی
امیریاری اگر بود این گردن منو کمی می مالید بعد من میگفتم نکن درد می یاد
 

20110407

1349

پیش از این کشف کرده بودم که تنها راه انجام انبوه کارهای عقب مانده دست بکار شدن در اسرع وقت و به ترتیب اولویت است
"عجله ای هم نباید کرد چون "زمان بی انتها در اختیار ماست
این روش غلبه بر کارهای عقب مانده ی فراوان امروز فهمیدم که یک خاصیت دیگر هم دارد که مهم تر از اون یکی است
این جوری آدم سرش هم دایم گرم میشه
آدمی که سرش گرمه یاده بی سامانی ها و پریشانی ها نمی افته
.نتیجه ی اعتقاد به زمان بی انتها در واقع اینه که آدم شاد تره یا کمی کمتر ناراحته حداقل

20110403

اولین روز کاری در سال نود خود را چگونه گذراندید

صبح قصد داشتم گرچه که تمام هفته ی دوم را سر کار رفتم اما امروز را به عنوان اولین روز کاری در سال جدید زود شروع کنم پس یه کمی دنبال اتوبوس دویدم و پشت چراغ قرمز پریدم بالا
نه تنها ترافیک سنگین نبود که پارکینگ طبقاتی کنار دفترم هم کاملا خلوت بود
قبل از ظهر کمی زود تر از همیشه بیرون زدم که به اولین جلسه  سال جدیدم دیر نرسم اتفاقا یک ربع هم زود رسیدم از طالقانی تا آپادانا از طریق سهروردی را در هفت یا هشت دقیقه با یک تاکسی قراضه که اصلا هم تند نمی رفت طی کردم
جلسه ای در کار نبود.با رفقا هماهنگ شده بود و من نمی دانستم
از متروی اون نزدیکی تا توپخانه تقریبا در همه ی واگن ها جای خالی برای نشستن پیدا می شد که اصلا معمول نیست در آن ساعت از روز
کارگاهی دارم نزدیک ریاست جمهوری که روزانه به آن سرمیزنم.از انبوه مراجعان و عریضه نویسان خبری نبود شاید انها هم در ترافیک سنگین برگشت به تهران گیر کرده اند
آقایی از کارفرمایان چهار بعدالظهر امروز تازه ایمیل تبریک سال نوی بیست و شش اسفند پارسال من را دیده بود و تماس گرفت ابراز احساسات کند
چراغ راهنمایی نزدیک دفتر امروز مدام قرمز و سبز و قرمز شد اما سیل ماشین ها مرتب کم و زیاد نشدند
چون اصلا سیل خودرویی در کار نبود
من تنها سرنشین اتوبوسی بودم که عصر با آن به خانه برگشتم
یک دسته ی گنده همشهری چاپ صبح امروز را دیدم سر کوچه مان جلوی روزنامه فروشی ای که معمولا خیلی قبل از ظهر دیگر همشهری ندارد
مریم امروز کلاسی را در دانشگاه برگزار کرده است که  دو نفر دانشجو داشته است. لابد تنها ناهار خورده چون میگفت خیلی از استادها نیامده بودند
مگه امسال سال جهاد اقتصادی نیست؟ 
 پس چرا مردم حتی کار های روزمره شان را هم شروع نمی کنند پس از بیش از دو هفته از آغاز سال جدید؟

20110402

1354

از چرخ بهرگونه همی دار امید
وز گردش روزگار می لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید