20090827

زبان باز کردم از سر خمر

ما همه بر تمنای دل خویش به راهی رفتیم
بی خود شده از خویش به آغوش بلایی رفتیم
کس چه دانست که در قلب حوادث چه گذشت
بی نشان هر یکی سوی نشانی رفتیم

ان یکی برد و دل خویش به شیدایی داد
وان یکی در دل امواج جان به هوایی می داد
گر تو دانستی به چه ره ایام رفت
من هم ان گه بزدم فال و خوش ایامی داد

No comments:

Post a Comment