20120114

پرنیان، تو خدایی!

پارسال یه روز پرنیان - یکی از همکلاسی های هنرها - تلفنی راجع به یه پروژه و این که دوست داره ما که سرگرم یه سری ایده برای نما هستیم یه نظری بدیم راجع به کارش با من صحبت کرد.  از قضا با همه ی حواشی ای که داره من همیشه کمابیش فکر می کردم میشه روش حساب کرد و خوب سابقش هم برام مثل خیلی های دیگه بود کمی خوب کمی بد واقعا اون قدر موقعیتش مهم نبود که خیلی طبقه بندی 
شده رفتاراش رو تو ذهنم تحلیل کنم....برا خودش یه احترامی داشت
رفتم و یه لاس نیمه فرهنگی ای در محل زدیم و یادم میاد کلی هم در مذمت کارفرماهای چنین و چنان و نقش و رسالت تعیین کننده ی معماران فرهیخته مزخرف بافتیم
ما طراحی کردیم و دو دستی تقدیم دوست قدیمیمون کردیم...ایشون  هم بعد از این که در پاسخ استعلام ما گفتند طرحتان نپخته بود استفاده نکردیم....همان را از جنس دیگری که کارفرما بیشتر می پسندید ساختند و بعد از ماه ها من اتفاقی خبر دار شدم ...بیشترش را 
اینجا بخوانید
یه رفیق جوانی تازگی پیدا کرده ام که به نظرم باسلیقه و البته بسیار دقیق است. ایشون داشت اتفاقی کارهای ما رو تو دفتر تورق می کرد که رسید به این طرح که البته ساخته نشده و نشانی و راهنمایی هم نداشت که بگه چیه و کجاست...گفت آقا این احیانا یه رستوران در فرمانیه نیست؟؟؟

No comments:

Post a Comment