20080526

امروز فهمیدم

فرق ظریفی هست بین غرور و یا شادمانی، پس از یک تشویق

20080524

دردسر همیشگی

آرزو دارم روزی را که دیگر به تلخی و کنایه گونه گی نیازی نداشته باشم
روزی را که بتوانم با همه در عین بی نیازی مهربان باشم
چون چنان روزی نمی رسد پس من از تلخی روزگار می گذرانم

خیلی دردناک شد اما منظورم این بود که
یا باید دنیایم را عوض کنم
یا باور بنیادین آدم های بهتر را پنهان کنم

20080518

20080517

این را از هنگامی که خودت را خیس کرده ای و منتظری کسی به دادت برسد
تا وقتی خلقی چشم به فرمان تو دارند و تو نمی دانی چه بگویی حس می کنی
این که وقتی سخت درگیر هستی لحظات خیلی سریع تر می گذرند و پیری به زودی فرا میرسد
شاید بهترین چاره این باشد که هیچگاه سخت درگیر نباشی

20080512

بهار می گذرد

بهار می گذرد.

من فهمیدم

گرچه ما بی خبر بودیم اما؛
نو زاده ای را که هر روز پیر شود ،
فردایی نیست.
و این رسم مملکت داری است.

20080504

توهم

مدتی است که وقتی تماس می گیرم بابا خانه نیست. امشب که تماس بگیرم حتما باهاشون صحبت میکنم.آخر هفته ها باید کار دفتر رو کم کنم و برم خونه.بابا مدتیه میگه شاید با هم بیایم مهرود رو دوباره راه بیاندازیم و فکرشون اینه که بیان این جا ... من نمی دونم که چه کار می تونم بکنم یا باید چه کار کنم. ترم دیگه که درس ام تموم شه بهش فکر می کنم. خیلی جالبه که همه این ها واقعیت داره ولی داستان پنج سال پیشه که این اواخر هر شب در خواب از ذهنم میگذره. توهم اش الان هم تو دفتر تمام سرم رو گرفته! بابا اون جا راحت خوابیده و من خواب می بینم که چرا کم میبینمش. آخه خیلی دوستش دارم.
آخر توهمه!

20071221

تجربه آموختن و تجربه آموختن

این ترم رفتم دانشگاه درس دادم شاید دلم رو نزنه شاید کمک کنه شاید بدرد فردا بخوره شاید کمکی به کسی باشه شاید جالب بشه امروز که داره ترم تموم می شه فکر می کنم این یک ترم بهم یک عمر گذشته من لیاقت ندارم چیزی به کسی یاد بدم گرچه از خیلی ها خیلی خیلی بیشتر می دونم....بیشتر معلم هام هم همین بودن
در ترمی که گذشت از دفتر خیلی ناگهانی جدا شدم و خیلی ناگهانی تر در دو دانشکده معماری درس دادم حالا که دیگه داره ترم تموم می شه گرچه بسیار از این تغییر راه ناگهانی
لرزیدم اما پشیمان نیستم چون کاری کردم که نکرده بودم.من با این کارهای نکرده که فردا یک تجربه می شود زنده ام
من زنده ام و
من برای پریدنی که هر روز انتظار می کشم زنده ام
من هنوز زنده ام

20071118

its now to turn it off

الان وقت اینه که جوراب رو پشت و رو کنی
خیلی وقت ها پشتش هنوز بو نگرفته
میشه یه مدت دیگه هم پات بکنی
گاهی وقتی درش می آری می بینی پات هم گندیده
امیدوار باشیم که پایمان سالم باشد
بدون پا کجا بخزیم؟

20070601

داستان کوتاه

پسر جوان چندين بار تلاش کرده بود اما نتوانسته بود با او درست و حسابي صحبت کند. اين بار او را ناگهان جايي که انتظارش را نداشت ديده بود اما در چشمانش نگاه کرد و او را بي مقدمه به ناهار در بهترين جايي که به ذهنش مي رسيد دعوت کرد
من نمي دونم دقيقن بايد چي بگم
پسرک نمي دانست که دختر روياهايش در ذهنش از اين ضيافت چه تعبيري دارد
مگه بايد حتما چيزي بگي .طوري شده پسر؟
نه ! چطور بگم ؟ چند روزه فکر ميکنم ديگه نميتونم بهت نگم که خيلي دوستت دارم
گارسون چرک و چبيل اما با مزه کافه بعد از مدتها از راه رسيد و بي مقدمه گفت: غذا! استيک! نسوزي! شاتو بريان! دلستر نداريم! جا هم کمه غذاتون رو خوردين
!خر
وقتي از هم جدا شدند حرف هاي بسياري بين آنها رد و بدل شده بود. پسر جوان آنچه مي خواست بشنود نشنيده بود ولي خورشيد خسته آن غروب بهاري در دل او طلوع مي کرد. اميدوار شده بود چون دست کم سرانجام چيزي ناگفته نبود