من از این طالع سرگشته به رنجم که در اون
نیست جز این تکرار های بی نصیب
جز این نگاه های بی معنی
این کار پشت کار و پرکاری برای ندیدن آنچه هست
حتی گاه گاهی شریک شدن در ادای کارکردن
یا صبر برای کاری که باید تمام می شد
از این تعلیق بی معنی که در تمام این یک دهه ای که گذشت در همه چیز هست
از این عمری که به آرزوی فردا
یا گاهی جایی با وحشت فردا می گذرد
من هنوز روزها را میشمارم شاید به جایی عددی روزی میمون و نیک برسم
شاید روزی حقیقتن نوروز بیاید
1 comment:
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
Post a Comment