20110609

غریبه ها در شهر

انگار اینهایی که امروز صبح در شهر دیدم از روزهای قبل غریبه تر بودند
شاید چون من از دیشب باهاشان غریبه تر شدم
شاید چون دیشب تا صبح خواب غریبه تر شدن می دیدم
 
هر روز ما آدم های زیاد، گرفته و چرک، کنار هم تو این دود آلودی ِ مزمن با این اتوبوس سرازیری میریم   که کدوم آرزو رو برآورده کنیم؟
چی کار میشه کرد اصلا تو این غربت
این جا که همه با هم غریبه ایم تنها وجه مشترکمون زبونمونه
بگذار فکر کنیم این زبون هم مشترک نیست یعنی از بغل دستی نمیشه به فارسی پرسید آقا ساعت چنده؟
 
یه پیشنهاد میتونه این باشه که
اگه شد بریم جایی که همه باز هم غریبه اند اما گرفته و چرک نیستند و دود استنشاق نمی کنند

No comments:

Post a Comment