20110804

زمانی برای خرابی کولرآبی ها

   شاید این کسالت یه بعدالظهر گرم مردادماه نیست که دو روزه من رو سرگرم کرده با خودش شاید هم هست ولی کی میتونه بگه که یه هوای فوق العاده الوده با سر و صدای شدید موتور ها و ماشین ها در یه خیابان شلوغ مرکز شهر به علاوه ی گرمای سی و نه درجه ای نمی تونه کسالت آور و ازار دهنده باشه....و البته اضافه می کنیم یه کوه کار های گیج کننده و سخت که روی هم تلنبار شده اند
   هر چی هست از دیروز عصر شروع شد که تنها بودم در این دفتر و ناگهان از دریچه ی کولر بالای سرم دود سیاهی با شدت زیاد به اتاق تزریق شد....کاملا مشخص بود که کسی داره گاز اشک اور یا چیزی شبیه اون رو به اتاق تزریق میکنه تا من رو غافلگیر کنه و کماندو های لباس سیاه ماسک دار حمله کنند ایده ها و نمونه های نهایی مکانیسم من رو که حاصل دو سال تلاش احمقانه ست بدزدند.

   موتور کولر آبی سوخت


   اونقدر جای قرارگرفتن این دستگاه مسخره ناجوره که خجالت میکشم تعمیر کار بیارم با این همه ادعا در امور فنی. گرچه این ایده پردازیه صاحب ملک بوده اما خوب تعمیر کار حتما خواهد امد و به این وضع خواهد خندید
   موتور نیمه مشتعل و نیم مذاب به دست وارد خیابان شدم....خیلی زود یه موتور نو که هم قیمت تعمیر همان سوخته ست– میگن سوخته اش بیشتر میگیره – در دستم بود....تا کمر در کولر بودم  و روی لبه ی یه پروفیل با سری چسبیده به زیر سقف، ایستاده عرق میریختم که میهمان آمد!
   
   چرب، چرک، خیس و عصبی بودم
   
   مهدی و مهدا میروند امریکا. حداقل چهار سالی میمانند اگر شش سال نشود. یکی دو سال بیشتر نیست که ما بعد از یه رفاقت چندین و چند ساله خیلی بیشتر دوست شده بودیم با هم....حیف شد...دقایقی به صحبت راجع به اینکه همه رفتند و میروند از این شهر  و مرگ بر این و آن گذشت و رفتند.رفتند.رفتند.
   امروز بالاخره فهمیدم ایراد کار کجاست و کولر  روشن شد؛ بدون اینکه تعمیرکار بیاید و به جای کولر بخندد....
   هوا هنوز گرم است....تسمه شل نیست پس لابد اندازه ی موتور درست نیست....
   
   جنگ جنگ تا پیروزی

No comments:

Post a Comment